ابتدا در قفس زندگی می کردم و بسیار آواز می خواندم، زیرا قفس را از کودکی می شناختم و آنجا را تنها خانه ی امیدم می دانستم. تا اینکه روزی صاحبم مرا به دشتی پر گل برد. در آنجا از میان میله های قفس، پرندگانی دیدم در حال پرواز که زیبایی مرا نداشتند و آواز نمی خواندند ولی به سادگی به همه جا پرواز می کردند. کمی بعد یکی از آن پرندگان به قفس من نزدیک شد و گفت: چرا پرواز نمی کنی؟ گفتم خانه ام اینجاست. گفت: پرواز کن، بعد باز می گردی به خانه ات گفتم نمی توانم، زیرا مسیر پروازم بسته است. کمی نگاهم کرد و گفت: می پذیری در درد زندگی کنی؟ تو تنهایی را به عشق ترجیح می دهی؟ و ما عشق به تو را داریم. از لحظه ای که به میان دشت آمدی، دوستانم محو زیبایی تو شدند و متعجب که چرا در قفسی و پرواز نمی کنی؟ زیرا پرنده ای به این زیبایی باید در آسمان اوج بگیرد و بهترین دانه ها را بخورد.
پس همه دوستانش دور قفس جمع شدند و تلاش بسیار کردند ولی در قفس باز نشد. صاحبی که سال ها نشان می داد به من علاقه دارد و نیازهایم را در قفس برآورده می کرد، با دیدن این صحنه قفس را برداشته تا از میان پرندگان آزاد، دورم کند، ولی دوستان جدیدم بر سر او ریخته و با نوک ها و منقارهایشان به او حمله کردند. ناگهان قفس از دستش افتاد و در باز شد.
دوستان جدیدم به سرعت نزدیک شدند. پای بیرون آمدن از قفس را نداشتم و می ترسیدم بعدش چه شود. ولی آن ها بدون هراس مرا از قفس بیرون کشیدند و به سرعت مجبورم کردند پرواز کنم. تا ساعت ها که پرواز می کردم همچنان می ترسیدم که چه می شود حالا؟ و غذاهای لذیذ و آواز هایی که برای صاحبم می خواندم و او به من توجه می کرد چه می شود؟ که پرنده ای به من نزدیک شد و گفت: در قفس مردن و برای صاحبی جبار آواز خواندن بهتر است یا در آزادی مردن و سال ها برای عشق خودت آواز خواندن؟ پس من گفتم او جبار نبود. گفت: او نبود تو بر خودت ظالم بودی، پس خودت را آزاد کن و نجات بده از دردی که در آن پیچیده شدی، چون مرز آزادی تو و دردهایت میله های قفس نبود بلکه اندیشه هایت در تنهایی بود. حال که از قفس رها شدی، بیا از قفس تنهایی رها شو و با ما در سلامتی و عشق بگرد.
پرواز کن و زیبایی های خودت را با زیبایی های جهان یکی کن. این اتحاد تو را نجات می دهد. و چون چنین کردم، دیدم که مردم هر سرزمینی که می روم و آواز برایشان سر می دهم، مرا تشویق می کنند و از صدای من و زیبایی هایم لذت می برند. آنجا بود که معنای عشق و اتحاد را درک کردم و فهمیدم آزادی به معنی شناخت درست تنهایی و دوست داشتن های خودم می باشد.
امیدجاودانه 1398/09/25
قفس ,زیبایی ,ها ,تو ,آواز ,عشق ,از قفس ,در قفس ,و آواز ,قفس را ,به من
درباره این سایت