محل تبلیغات شما



اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست روز میـلادت شدم مست می عرفان تو آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . . ولادت پیامبر مهربانی ها وامام جعفرصادق مبارک ومن الله توفیق امید جاودانه 24 آبان1398

اشتباهاتم را دوست دارم. آن ها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته ام و نتیجه اش را هر چه باشد می پذیرم. اشتباهاتم را گردن کسی نمی اندازم، می پذیرم که انسانم و اشتباه می کنم، نه فرشته ام و نه شیطان و نه انسان کامل. تا زنده ام برای انتخاب راه درست فرصت است. وقتی زمین میخورم، بلند میشوم خود را می تکانم و ادامه می دهم. اشتباهاتم را دوست دارم. آنها حباب شیشه ای غرورم را می شکنند. هر زمان به اشتباهاتم پی بردم بزرگتر شده ام. اشتباهاتم را دوست دارم. آنها گران ترین تجربه هایم هستند، چرا که برایشان هزینه گزافی پرداختم. 

و من الله التوفيق

امید جاودانه 


کارجهان اثبات باورهای ما به خودمان است. مثلاً اگر باور داشته باشیم که انسان ضعیفی هستیم  شرایطی را جذب می‌کنیم، که این باور را تقویت کند. یا اگر باور قوی داشته باشیم که میتوانیم  در کنکور موفق شویم  و این باور، جزئی از نظام فکری ما باشد، در شرایطی قرار می‌گیریم که به‌راحتی در کنکور موفق شویم. یا اگر باورداشته باشم مردم بدهستند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود، افراد و موقعیت‌هایی را جذب می‌کنیم که ثابت می‌کند مردم بد هستند.

 

 

نوشته عمیق برتری انسان و کمال طلبی

انگشتهای دستمان

یکی کوچک، یکی بزرگ

یکی بلند و یکی کوتاه

یکی قوی و یکی ضعیف

اما هیچکدام دیگری را مسخره نمیکنند

هیچکدام دیگری را له نمیکند

و هیچکدام برای دیگری تعظیم نمیکند

آنها کنار هم یک دست میشوند و کار میکنند

گاه ما انسانها اگر از کسی بالاتر بودیم لهش میکنیم و اگر از کسی پایینتر بودیم او را میپرستیم

شاید به خاطر همینکه یادمان باشد نه کسی بنده ماست نه کسی خدای ما، خداوند انگشت ها را اینگونه آفرید

با هم باشیم و کنار هم

آنگاه لذت یک دست بودن را میفهمیم…

 


ابتدا در قفس زندگی می کردم و بسیار آواز می خواندم، زیرا قفس را از کودکی می شناختم و آنجا را تنها خانه ی امیدم می دانستم. تا اینکه روزی صاحبم مرا به دشتی پر گل برد. در آنجا از میان میله های قفس، پرندگانی دیدم در حال پرواز که زیبایی مرا نداشتند و آواز نمی خواندند ولی به سادگی به همه جا پرواز می کردند. کمی بعد یکی از آن پرندگان به قفس من نزدیک شد و گفت: چرا پرواز نمی کنی؟ گفتم خانه ام اینجاست. گفت: پرواز کن، بعد باز  می گردی به خانه ات گفتم نمی توانم، زیرا مسیر پروازم بسته است. کمی نگاهم کرد و گفت: می پذیری در درد زندگی کنی؟ تو تنهایی را به عشق ترجیح می دهی؟ و ما عشق به تو را داریم. از لحظه ای که به میان دشت آمدی، دوستانم محو زیبایی تو شدند و متعجب که چرا در قفسی و پرواز نمی کنی؟ زیرا پرنده ای به این زیبایی باید در آسمان اوج بگیرد و بهترین دانه ها را بخورد.

پس همه دوستانش دور قفس جمع شدند و تلاش بسیار کردند ولی در قفس باز نشد. صاحبی که سال ها نشان می داد به من علاقه دارد و نیازهایم را در قفس برآورده می کرد، با دیدن این صحنه قفس را برداشته تا از میان پرندگان آزاد، دورم کند، ولی دوستان جدیدم بر سر او ریخته و با نوک ها و منقارهایشان به او حمله کردند. ناگهان قفس از دستش افتاد و در باز شد.

دوستان جدیدم به سرعت نزدیک شدند. پای بیرون آمدن از قفس را نداشتم و می ترسیدم بعدش چه شود. ولی آن ها بدون هراس مرا از قفس بیرون کشیدند و به سرعت مجبورم کردند پرواز کنم. تا ساعت ها که پرواز می کردم همچنان می ترسیدم که چه می شود حالا؟ و غذاهای لذیذ و آواز هایی که برای صاحبم می خواندم و او به من توجه می کرد چه می شود؟ که پرنده ای به من نزدیک شد و گفت: در قفس مردن و برای صاحبی جبار آواز خواندن بهتر است یا در آزادی مردن و سال ها برای عشق خودت آواز خواندن؟ پس من گفتم او جبار نبود. گفت: او نبود تو بر خودت ظالم بودی، پس خودت را آزاد کن و نجات بده از دردی که در آن پیچیده شدی، چون مرز آزادی تو و دردهایت میله های قفس نبود بلکه اندیشه هایت در تنهایی بود. حال که از قفس رها شدی، بیا از قفس تنهایی رها شو و با ما در سلامتی و عشق بگرد.

پرواز کن و زیبایی های خودت را با زیبایی های جهان یکی کن. این اتحاد تو را نجات می دهد. و چون چنین کردم، دیدم که مردم هر سرزمینی که می روم و آواز برایشان سر می دهم، مرا تشویق می کنند و از صدای من و زیبایی هایم لذت می برند. آنجا بود که معنای عشق و اتحاد را درک کردم و فهمیدم آزادی به معنی شناخت درست تنهایی و دوست داشتن های خودم می باشد.

امیدجاودانه 1398/09/25


دقت کرده اید که آدم های بیخیال و خوش بین؛ خوشبخت ترند و مسیر زندگی شان به مراتب هموارتر است؟ و بالعکس؛ آدم های بدبین، در هر مسیری که وارد شدند سختی و ناملایمات بیشتری متحمل می شوند و به قولی؛ بخت با آنها یار نیست ؟!

اما این جریان هیچ ارتباطی با شانس یا بخت و اقبال ندارد 

 این همان نیروی تفکر و کلام آن آدم است که همچون بومرگی از سلول های ذهن و زبانش رها شده و با نیرویی دوچندان، به سمت خودش باز می گردد.

سرنوشت ما، مجموع افکار و حرف هایی ست که در ذهن انباشته و بر زبان و در محیط زیستمان، جاری کرده ایم.

محال است به سقوط بیندیشی و پرواز کنی، به س بیندیشی و عبور کنی، یا دائم از اتفاقات ناگوار سخن بگویی و میزبان معجزه و رویدادهای خوب باشی .

 

کائنات حول محور انرژی و فرکانسِ ذهن آدم ها می چرخد، باورها را جذب کرده و تجربه ی همان ها را به آدم ها می بخشد .

 هر آن کسی که در ذهن و افکارت از خودت ساخته ای، همان خواهی شد .

طول می کشد تا همه این قانون رابپذیرند.

و طول می کشد که همه ی مردم جهان از قدرت فکر و کلامشان مطلع شوند، این موضوعِ ساده را پذیرفته و هوشمندانه از نیروی خارق العاده ی آن، به نفع خودشان بهره بجویند .

اگر می دانستیم افکارمان تا چه اندازه قدرتمند و کلاممان تا چه اندازه تاثیرگذار است؛ "نه هر فکری را به دریچه ی ذهنمان راه می دادیم" و نه هر حرفی را به زبان می راندیم .

تجربه ها و رویدادهای مرتبط با ما، انعکاس اندیشه و کلام و باورهای ماست و ما تبلور مجسمی هستیم از مجموع همین افکار و باورها 

کائنات شعور دارد.کائنات می بیند و می شنود و می فهمد و طوطی وار؛ تجربه ی چیزی که به آن اندیشیده و از آن حرف زده ایم را با جدیتی تمام، به سمت ما روانه می کند.

 این همان قانون بازتابِ آینه ای ست؛ نیروی وارد شده، به همان شکل، اما با قدرتی چندین برابر، به سمت مبدأ، باز می گردد .

هر حرفی را نزن و به هر آنچه نباید؛ فکر نکن. 

کائنات را دیواری فرض کن؛ اگر مشت بزنی، این دستان توست که آسیب می بیند، اما اگر به اصالتِ دیوار،مؤمن شوی و به استحکام آن تکیه کنی؛ امن و آرام خواهی بود .

حواست باشد که نیروی خشم و بدبینیِ هر مشتِ رها شده، به وجودِ خودت باز می گردد،

با دیوار، مقابله نکن.اصالتش را بپذیر و با اطمینانی عمیق، به آن تکیه کن 

امیدجاودانه


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بنیاد مردمی صحیفه سجادیه قم